زنگ میخوره و در و باز میکنن ?مامان سارا با یه حالت خوشحالی بیش از اندازه امد دم در که بعد از 9 سال دوری بچه شو ببینه ولی فقط یه بچه میبینه دم در اونم من بودم ... .
مامان با تعجب پرسید پس سارا کوش؟ منم که دیدم همه دارن یه جوری نگام میکنن گفتم امروز نیومد . مامانش نشست و شروع کرد به گریه آخه سارا که هر روز میومد چرا همون روزی که مامانش امد نیومد خونمون؟ همه ناراحت شدیم . مخصوصا مامانش داشت دغ میکرد ? مامان همش دلداریش میداد و میگفت نگران نباشه هر طور شده یه روز دیگه و... .
روزای دوشنبه زنگ اول ورزش داشتیم ? معلممونم بعضی وقتا نمیومد یا هم دیر میومد منم که دیده بودم بعضی از بچه ها دیر میان یا زنگ اول و اصلا نمیان فرصت و مناسب دیدم واسه اینکه همون روز قرار بذاریم ? واسه همین این موضوع رو به مامان گفتم مامانم استقبال کرد و قرار شد هفته دیگه مامان سارا صبح زود بیاد خونمون منم طوری که شک نکنه از سارا بخوام اون روز زودتر بیاد خونمون ? وای اون یه هفته واسه همه مون به اندازه 9 سال طول کشید تا اینکه یه هفته تموم شد و روز موعود فرا رسید... .
.: Weblog Themes By Pichak :.