سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ماجرا به اونجا رسید که رفتیم مدرسه و کسی از نبودنمون چیزی نفهمید . قرار شد هفته دیگه هم همونطوری قرار بذاریم که همدیگرو ببینن . سارا خیلی خوشحال بود . دیگه برق امید و میشد تو چشماش دید . تو قرار بعدی مامانش واسمون تعریف کرد که بعد از طلاق پدر سارا با همون زنی که میخواسته ازدواج میکنه ولی اون ازدواج دوامی نداره و بعد از مدتی طلاقش میده و با یه نفر دیگه ازدواج میکنه. مامان سارا هم واسه اینکه حرفی پشت سرش نباشه با وجود مخالفتای پدر مادرش با یه آقای کر و لال ازدواج میکنه و صاحب 2 تا دختر میشه و توی بهزیستی به صورت رایگان و برای صوابش کار میکنه و چند سال بعد به عنوان زن نمونه از رئیس جمهور جایزه میگیره و در کل زندگی خوبی داشت...

 این ماجرا تموم شد تا هفته دیگه وسطای هفته تا اینکه یه شب تو خونه بودیم که یکی زنگ زدو سراغ مامان و گرفت مامان رفت دم در یه آقا بود با قد بلند و خیلی عصبانی شروع کرد به داد و بیداد که شما با چه حقی بچه منو هوایی کردین و مادرشو بهش نشون دادین و اونوقت بود که فهمیدیم موضوع از چه قراره و این آقا پدر ساراست . مامان بیچاره هول کرده بود و نمیتونست حرفی بزنه و فقط گفت من دلم واسه بچه سوخت و تعجب کردم که هیچکی تو فامیلتون نیست که این کارو بکنه؟ بابای سارا از مامان میپرسه شما از کجا منو میشناختین؟ مامانم واسش توضیح میده و مشخص میشه که پدرش با داییم دوست هست و واسه همین آخر گفت به خاطر داییم ازمون شکایت نمیکنه...

یه موضوع جالبی که پیش امد این بود بابای سارا گفت شب قبلش خواب دیده که روی برانکارد دارن میبرنش و یه زنی شبیه مامانم میاد جلوش .

ولی چی میشه که بابای سارا میفهمه که سارا مامانشو دیده...




تاریخ : یکشنبه 91/10/3 | 7:41 عصر | نویسنده : الی | نظر