دیروز با مامانم رفته بودم بیمارستان عمل داشت . یه خانم اونجا دیدم بچه اش تازه به دنیا آمده بود منم که بیکار بودم و سرم میگرده واسه اینکه با یکی دوست بشم رفتم جلو بچه اشو ببینم خیلی ناز بود بهش گفتم بچه دومتونه؟ گفت : نه . با تعجب گفتم : اول؟ گفت : نه و با یه لبخند گفت : پنجم . خیلی تعجب کردم گفت : میخواستم سقط کنمش ولی نشد دیگه . منم گفتم : نه بچه هدیه خداست نباید این کارو میکردین بعد با خنده گفت : یه دختر 6 ساله دارم و شدیدا علاقه داره زودتر بچه به دنیا بیاد و همش ازم میپرسید کی بچه به دنیا میاد ؟ و منم بهش گفتم : هر وقت برف بیاد بچه به دنیا میاد . حالا برم خونه ازم میپرسه برف که نیومد چرا بچه به دنیا آمد؟ اون موقع کلی با هم خندیدیم وماجرا تموم شد و مامانم مرخص شد . آمدیم خونه شب هنوز چند ساعتی نگذشته بود که برف شروع به باریدن کرد و اون خانم به قولی که به دخترش داده بود عمل شد خدایا شکرت ...
.: Weblog Themes By Pichak :.